پایان نامه آماده کارشناسی ارشد | دیدگاه های برجسته در دانش شناخت اجتماعی – 10
دانش شناخت اجتماعی، به ساختار و فرایند و پیامد این برداشتها می پردازد و از دیدگاهی اجتماعی، با پدیده هایی همچون: نگرش (شیوه اندیشیدن یا برخورد)، دریافت (ادراک)، توجه، حافظه، پردازش اطلاعات، نگرش یکنواخت (همانند دانستن همه اعضای یک گروه یا دسته)، برداشت، خودشناسی، داوری، تصمیم گیری، شناسه (ساختاری شناختی که نمایانگر دانش کلی فرد درباره یک پدیده است)، نسبت دهی (علت یابی رفتار)و دیگر پدیدههای شناختی سر و کار دارد.
افزون بر این، از آن جا که بسیاری از شناختها و کنشهای ما چندان آگاهانه و اندیشمندانه نیست، دانش شناخت اجتماعی، با انگیزه ها )پدیدههای وادارنده درونی مانند خواستها و نیازها)و عواطف (احساساتی همچون خشم، شادی، اندوه، ترس و…)و همچنین با رفتار نیز سر و کار دارد؛چرا که غالبا رفتار و عواطف و شناخت چندان از یکدیگر جدا نیستند و با هم ارتباط دارند و هر یک از آن ها میتواند بر دوتای دیگر تأثیر بگذارد.برای نمونه، اگر ما کسی را راستگو بدانیم(شناخت)، احساسات(عواطف)و رفتار ما نیز در برخورد با وی به احتمال زیاد خوب خواهد بود.یا اگر از کسی پیشاپیش بدمان بیاید (عواطف)، رفتار ما با او و شناختمان درباره وی، به احتمال زیاد خوشایند نخواهد بود.یا اگر با کسی که او را نه میشناسیم و نه احساسی دربارهاش داریم خوشرفتاری کنیم، چنین رفتاری میتواند بر شناخت و نیز بر عواطف یا احساسات ما درباره او تأثیر بگذارد و شناخت و احساسات ما را درباره وی به احتمال زیاد خوشایند سازد.از این رو، ساختارهای شناختی و عاطفی و رفتاری، شاید تا اندازهای از یکدیگر جدا باشند، اما اغلب با یکدیگر همکاری و ارتباط متقابل دارند و از همدیگر تأثیر میپذیرند.
دیدگاه های برجسته در دانش شناخت اجتماعی
-خاستگاه فلسفی
تا چند دهه پیش، روانشناسی شاخهای از فلسفه بود و امروزه نیز اندیشهها و دیدگاه های فلسفی، در روانشناسی و به ویژه در روانشناسی شناختی و دانش شناخت اجتماعی که شاخه هایی از روانشناسی هستند، همچنان میدرخشند.از این رو، دو «رویکرد» برجسته در روانشناسی و دانش شناخت اجتماعی کنونی هم که دنباله جزءگرایی(مکتب حسیون یا تجربهگرایان) و کلگرایی(مکتب عقلیون یا اندیشهگرایان) می باشند، خاستگاهی فلسفی دارند. رویکرد جزءگرایی، برای شناخت یک پدیده پیچیده آن را به کوچکترین بخشهای آن تقسیم می کند و آنگاه این بخشها یا اجزاء را جداگانه بر میرسد و سپس آن ها را با یکدیگر درهم میآمیزد و پیوند می دهد. رویکرد کلگرایی، این بخشها را به گونهای یکپارچه و یکجا و در پیوند با دیگر بخشها و کل پدیده بررسی می کند.
الف-جزء گرایی(دیدگاه حسیون یا تجربهگرایان)
از دیدگاه جزءگرایان، برای شناخت یک پدیده پیچیده، باید بخشها و اجزاء آن را شناخت. برای نمونه، فیلسوفان جزءگرای انگلیسی، همچون «جان لاک» ) (۱۷۰۴-۱۶۳۲)پیوند اندیشهها را با ذهن، مانند پیوند عناصر در دانش شیمی می دانند.برای شناخت شیمی، باید عناصر یا اجزاء را شناخت. به گمان آنان، هر پدیده، چه مانند «مس» مادی و عینی باشد و چه مانند «ترس» غیرمادی و ذهنی، یک عنصر یا جزء بنیادی است و میتواند با هر عنصر یا جزء دیگر پیوند یابد؛ و پیوند میان پدیده ها شیمی ذهن را پدید می آورد. Fiske)، ۱۹۹۱، ص ۳). برای جزء گرایان، اندیشهها و پندارها نخست از احساس و ادراک سرچشمه می گیرند و سپس نزدیکی(مجاورت)زمانی و مکانی، آن ها را با یکدیگر پیوند می دهد. برای نمونه، اگر میز و صندلی کنار هم باشند، این دو از راه نزدیکی مکانی می توانند با هم درآمیزند و یکی شوند. تکرار نیز کلید رسیدن نزدیکی ساده به آمیزه (ترکیب) ذهنی است. چنان که اگر میز و صندلی را بارها کنار یکدیگر ببینیم، هنگامی که به میز میاندیشیم، خود به خود به صندلی هم میاندیشیم و بدین گونه، میز و صندلی با هم یک آمیزه ذهنی می شوند با هر یک، دیگری را به یاد می آورد. (همان، ص ۳). لاک یادآور می شود که چنانچه دو یا چند تجربه حسی با یکدیگر روی دهند، با هم پیوند مییابند و این پیوند میتواند بر اندیشه و رفتار ما تأثیر بگذارد. برای نمونه، وی از مردی سخن میگوید که یک بار در آستانه یک در، دیوانهای روستایی به او حمله می کند و او دیگر هرگز نمیتواند بیآن که بیمناک گردد، از آستانه آن در بگذرد. یک تجربه حسی (درباره آستانه در) با یک تجربه حسی دیگر (مورد حمله قرار گرفتن) همبسته می شوند و بر عواطف و اندیشه و رفتار این مرد کارگر میافتند. از این رو، لاک بر این باور بود که جنبه های مهم رفتار آدمی، تا اندازهای ناخواسته و ناآگاهانه است نه آگاهانه و اندیشمندانه.( berkowit، ۱۹۸۶، ص ۱۷).
ب-کلگرایی(دیدگاه عقلیون یا اندیشهگرایان(
در برابر جزء گرایان، کلگرایان بر این باورند که برای شناخت یک پدیده پیچیده، شناخت اجزاء آن به تنهایی کافی نیست و باید همه بخشهای آن را یکجا و به گونهای کلی شناخت؛ زیرا کل، چیزی فراتر از مجموع اجزاست، نه برابر با مجموع اجزاء، چنان که«ایمانوئل کانت »(۱۸۰۴-۱۷۲۴)، فیلسوف آلمانی، در واکنش به جزءگرایی، بر پرداختن به همه پدیده به گونهای یکجا تأکید میورزید و پدیدههای فکری را ذاتا ذهنی میدانسثت.به گان وی، ذهن به گونهای پویا واقعیت یک پدیده را می سازد و این واقعیت، چیزی فراتر از خود آن پدیده است.یک خوشه انگور، به صورتی یکپارچه ادراک می شود و این ادراک، ساخته ذهن است.ولی دریافت ما از یک خوشه انگور با دریافت ما از هر یک از دانههای جداگانه آن خوشه انگور یکی نیست.همچنین اگر کسی به این خوشه انگور دست بزند و چند دانه از آن جدا شود، ادراک ما از این دو حرکت به صورت یک رابطه علت و معلولی است و این ادراک نیز ساخته ذهن است نه در ذات خود محرک )پدیده وادارنده برونی).بدینسان، از دیدگاه کانت، ذهن ماست که جهان را سازمان می دهد و از روی ویژگیهای میدان پیرامون، نظمی ادراکی میآفریند. Fiske)، ۱۹۹۱، ص ۳و ۴)
روی هم رفته، دیدگاه فلسفی کانت، اهمیت تجربه های حسی را میپذیرفت؛اگر چه بسیار بیشتر به اندیشه میپرداخت.به گفته او، بیگمان، همه دانستههای ما با تجربه آغاز می شوند، هر چند که همه آن ها پیامد تجربه نیستند.از دیدگاه کانت، دانش ما را همچنین کشف و شهودهایی بنیادی پدید می آورند که برخاسته از تجربه نیستند و نمیتوان آن ها را با دلایل تجربی بررسی کرد.ازاین رو، وی بر این باور بود که گر چه برداشتهای حسی هستند که مواد خام دانش را فراهم می آورند، ولی ماییم که این مواد خام را سازماندهی می کنیم و به یکدیگر پیوند میدهیم تا درباره تجربه ها و ساختارهای شناختی به داوری بپردازیم(berkowit، ۱۹۸۶، ص ۱۷).
ج-فیلسوفان اسلامی