پایان نامه -تحقیق-مقاله – ۲-۱۲- روان شناسی رشد شخصیّت: – پایان نامه های کارشناسی ارشد
هر یک از این سه شیوه معرفت میتواند به عنوان محک دو شیوه دیگر مطرح باشد. چیزی که بر اساس استدلال، معقول به نظر میرسد، ممکن است به قدری شهود را جریحهدار سازد که ایجاد محدودیتهایی را در فروض عقلی پیشنهاد کند و چیزی که از نظر تجربی واضح به نظر میرسد ممکن است هنگامی که مورد مداقّه عقلی قرار گیرد، امری متناقض از کار در آید و این امر ممکن است نسبت به تفسیر نامعقول و نادرست از اطلاعات، به ما هشدار دهد. در مراحل اولیّه، حوزهای همانند شخصیتشناس، هیچ شاهراهی به سوی حقیقت ندارد، بلکه سه راه پرپیچ و خمی است که همه آن ها را باید پیمود، تا در باب اسرار این عرصه کار بهتری انجام شود. به هر حال باید تصدیق کنید که این سه شیوه دانستن توسط نظریهپردازان شخصیت به کار می رود. به طور حتم مراحل نخستین تنظیم نظریه به مانند هر فعّالیت خلاّق دیگر به لحاظ ماهوی شهودی است، آنهم بر اساس مبانیای که به هیچ وجه صرفا عقلی یا تجربی نیستند. نظریهپرداز در ابتدا «حدسی» دارد و از آن تبعیت می کند و این خود یک معرفت شهودی است. نظریه ها نشانی از شهود دارند تا هنگامی که به حدّ قابل توجهی از معقول بودن برسند. امّا نظریهپردازی اولیّه هرچقدر شهودی باشد، شخصیت شناس وظیفه تنظیم دیدگاه هایی واضح را بر حسب سلسلهای از مفروضاتی که تجارب همگانی آن ها را توجیه می کند، میپذیرد، که از این مفروضات قضایای نظری عمده گنظریه” استنتاج شود. سرمایه گذاری آشکار شخصیت شناسان در دفاع از این قضایا و تحقیرِگاه و بیگاهشان نسبت به شواهد تجربی از التزام گاهی شخصیت شناس بیش از این تجربه گراست؛ قطعا او به این معیار معتقد است که چیزی که نتواند مورد تأیید نوعی از شواهدتجربی واقع شود، استحقاق درج در نظریه شخصیت را ندارد؛ اما در میان روانشاسان، شخصیت شناسان کمتر بر انکار شهود و ردّ هر گونه مفروضی که صرفا مورد حمایت عقل است، اصرار میورزند. برعکس شخصیت شناسان معرفت عقلی و شهودی را در نظریه پردازی روا میدارند، در عین حال که ضرورت اعتماد برتجربه گرایی را هرگاه مردّد باشند میپذیرند. این جامعیت و عدم شکاکیت، موجب احترام شخصیت شناسان در بین روانشناسان نشده است فقط توان مفهوم سازی و اشتیاقِ پرداختن به مسائل پیچیده را امکان پذیر ساخته است (کریمی، ۱۳۸۴).
۲-۱۱- هسته و پوسته شخصیت:
اصل عمده تنظیم عبارت است از: تمایزی اساسی میان هسته و پوسته شخصیت. در نظریه های شخصیت متعارف این است که دو نوع گزاره بیان می کنند:نوع اوّل: ناظر است به آنچه که هسته شخصیت نام دارد. این نوع، اموری را که مشترک میان همه انسانها است تصویر می کند و اوصاف ذاتی انسانها را برملا می سازد. این ویژگیهای مشترک در روند زندگی تغییر نمیکنند و تأثیر گسترده نافذی بر رفتار اِعمال می کنند. امّا نظریه پردازان همچنین تمایل دارند که گزاره هایی درباب اوصاف ملموس تر شخصیت که به آسانی در رفتار مشاهده می شوند، بیان کنند. این اوصاف را پوسته شخصیت مینامیم. این ها عموما اکتسابی اند، نه فطری، و هر یک تأثیر نسبتا محدودی بر رفتار دارند. نظریه پردازان آن ها را عمدتاً برای تبیین تفاوتهای میان افراد به کار میبرند (شاملو، ۱۳۸۲). در نظریه پردازی هستهای، شخصیت شناس گزارهای اصلی درباره جهتیابی، هدف و کارکرد کلّی زندگی انسان بیان می کند. این گزاره به شکل اصل موضوع گرفتن یک یا شاید دو گرایش هسته ای است، مانند این فرض که هر رفتار متشکل از کوششی برای به فعلیت رساندن استعدادهای ذاتی شخص است. نظریهپردازای هستهای «خصلتهای هستهای» یا ساختارهای شخصیتی را نیز که در گرایش هسته ای است در بردارد. در مورد گرایش به «فعلیت رساندن»، خصلتهای هستهای آن را میتوان بالقوگی های فطری مانند غریزه جنسی یا پرخاشگری دانست.یکی از شیوه هایی که در سطح پوسته شخصیت، نظریه پرداز گزارهای بیان می کند، این است که تعدادی از خصلتهای پوستهای را که صرفا با بخشی از رفتار مرتبطند، اصل موضوع قرار دهد. برای مثال: «نیاز به موفقیت» خصلتی پوستهای است که صرفا ناظر است به رفتار رقابت طلبانه در زمینهای که امکان موفقیت و شکست در آن هست. کارکرد خصلتهای پوستهای این است که فهم تفاوتهای میان افراد را ممکن می سازد. نظریه پردازان در تعداد خصلتهای پوستهای که به عنوان اصل موضوع فرض می کنند با یکدیگر اختلاف نظر دارند، هرچه تعداد آن ها بیشتر باشد توجه بیشتری به تفاوتهای خردی نشان داده می شود. این خصلتها خردترین و متجانس ترین عناصر تبیینی است که نظریه پرداز امکان وجود آن ها را باور دارد. افراد بسیاری اصطلاح ویژگی را برای آنچه توصیف کردم به کار میبرند؛ امّا من از این اصطلاح اجتناب میکنم (شولتز، ۱۳۸۴).
اصطلاح سنخ مفهوم وسیعتر و عامتری است که آن هم در نظریه پردازی پوستهای به کار برده می شود. هر سنخ شامل تعدادی از خصلتهای پوسته ای است که در درون واحدهای بزرگتری انتظام مییابند که با شیوه های زندگیای که معمولاً با آن ها مواجهیم مرتبطند. گاهی شخصیت شناس، یک سنخ شناسی یا طبقه بندی جامع سنخها را پیشنهاد می کند که بیان جامعی از سبکهای مختلف ممکن زندگی می باشد. معمولاً یک یا چند سنخ به عنوان شیوه های آرمانی زندگی در نظر گرفته می شود در حالی که سایر شیوه ها غیر آرمانی تلقی می شوند. اعتقاد بر این است که سنخهایی غیر آرمانی یا زمینههای آسیب شناسی روانی، یا انواع بالفعل آسیب شناسی روانی اند. شکاف بین هسته و پوسته شخصیت، در گزاره ناظر به رشدپرمیشود. در آغاز، گرایشها و خصلتهای هستهای در تعامل با سایر اشخاص (مثلاً خانواده، غریبهها) و نهادهای اجتماعی (مثلاً قوانین، مدارس) آشکار می شوند. تجربه حاصل ـ پاداش، کیفر، آگاهی ـ در خصلتهامراجعه شود و سنخهای پوستهای تبلور مییابند. معمولاً سنخ شخصیتی هر کس، کارکرد نوعِ خاص محیط خانوادگی که او در آن رشد یافته است تلقی می شود و بهترین شرایط مربوط به رشد به سخنهای شخصیتی آرمانی میانجامد. شخصیت شناس قائل است که بهترین سبک زندگی ، سنخ آرمانی آن است که هدف کلّی زندگی انسانی را آن گونه که در نظریه خاصی بیان می شود، بیش از هر سبک دیگر تحقق بخشد (شاملو، ۱۳۸۲)
۲-۱۲- روان شناسی رشد شخصیّت:
فرم در حال بارگذاری ...