1401/09/26

دانلود پروژه و پایان نامه | ۲-۱۶-۲ دیدگاه فراخنای زندگی(طول عمر) – 1

۲-۱۶-۲ دیدگاه فراخنای زندگی(طول عمر)

با گذشت زمان،افراد از طریق فرآیندی که «رشد» نامیده می شود،تغییر می‌کنند.درحین رشد،هر دورانی از عمرتحت تاثیر وقایع سال های قبلی است وخود بر وقایع سال های بعدی اثر می‌گذارد.سیستم های زیستی از هر لحاظ در تغییرند.کلیه سیستم های بدن به لحاظ اندازه ،قدرت ‌و کارایی،در دوران کودکی ونوجوانی رشد می کنندودرسنین پیری رو به افول می نهند(تورتورا وگرابوفسگی[۳۳]،۱۹۹۳).روابط اجتماعی افراد با رشد تغییرمی کند، کودکان در سطوح آموزشی ‌و کاری پیشرفت می‌کنند و در سنین پیری بازنشسته می‌شوند.بعضی از تغییرات اجتماعی با سلامت وبیماری مرتبط است.کودکان در دوران نوجوانی ‌و جوانی،به تدریج مسئولیت قبول می‌کنند.درعین حال روابط اجتماعی با همسالان تاثیر بسیار بر آن ها دارد آن ها به مورد قبول واقع شدن از طرف همسالان خود،بی اندازه ‌نیاز دارند.این مسئله اغلب نوجوانان وجوانان را به رفتارهای غیر بهداشتی وا می‌دارد ویا می‌تواند آغازگر به وجود آمدن مشکلات روانی باشد(لاگرکا واستون[۳۴]،۱۹۸۵).

۲-۱۶-۳ مکتب زیست گرایی

مکتب زیست گرایی در مطالعه رفتار انسان،بیشترین اهمیت را به بافت ها واعضای بدن قائل می شود.این مکتب ،که پایه اصلی روانپزشکی را تشکیل می‌دهد،بیشتربه بیماری روانی توجه دارد نه بهداشت روانی،زیرا بیماری روانی را جزءسایر بیماری‌ها به حساب می آورد.اما روانپزشکی در اواخر قرن هیجده،شاخه ای از پزشکی شناخته می شودوبه درمان بیماری روانی می پردازد.دیدگاه روانپزشکی،برای تبیین بیماری روانی،به پدیده ها واختلال های فیزیولوژیک اهمیت می‌دهد.این دیدگاه از علم پزشکی الهام می‌گیرد؛زیرا علم پژشکی معتقد است که بیماری جسمی در اثر بی نظمی در عملکرد یا در خود دستگاه به وجود می‌آید.اگر رفتارشخص از هنجار منحرف شده،‌به این دلیل خواهد بود که دستگاه روانی او اختلال پیدا ‌کرده‌است.‌بنابرین‏ فرض بر این است که در آینده نوعی نقص در دستگاه عصبی کشف خواهد شد وهمه اختلال های فکری ورفتاری ‌بر اساس آن قابل تبیین خواهد بود.طبق این دیدگاه اختلال های روانی بر اثر نیازهای شخصی ،عقاید،آرزوهای اجتماعی وارزش هایی که با مخالفت روبرو می‌شوند،بروز نمی

های پژشکی کشف خواهد شد(گنجی،۱۳۸۸).

۲-۱۶-۴ مکتب روان تحلیل گری

دیدگاه آلفرد آدلر

ازنظر آدلر زندگی «بودن»نیست ،بلکه شدن است.آدلربه هنگام مسئولیت ومعناداری مفاهیم ‌در شیوه زندگی[۳۵] اعتقاد داردوشیوه زندگی افراد ‌را متفاوت می‌داند.به نظراو محرک اصلی رفتار بشر هدف ها ‌و انتظار او از آینده بود.هدف انسان ،نیاز به سازگاری بامحیط وپاسخ گویی به آن است.فرد دارای سلامت روان از نظر آدلر،روابط خانوادگی صمیمی ومطلوبی دارد وجایگاه خویش را در خانواده و ‌گروه‌های اجتماعی بدرستی می شناسد.فرد سالم مرتبا ماهیت اهداف ‌و ادراک خویش پرداخته واشتباهاتش را بر طرف می‌کند(شولتزو همکاران،۲۰۰۵،ترجمه سید محمدی،۱۳۹۱).

دیدگاه اریک اریکسون

اریکسون[۳۶] اعتقاد دارد سلامت روان شناختی نتیجه عملکرد قوی ‌و قدرتمند«ایگو»است.من عنوان ‌و مفهومی است که نشان دهنده توانایی ویکپارچگی اعمال ‌و تجارب شخص به صورت انطباقی ‌و سازشی است.

هنگامی که رشد انسان وسازمان های اجتماعی به نحو مناسب هماهنگ شود،در هر کدام از مراحل رشد روانی اجتماعی،توانایی ها ‌و استعدادهای شخص ظهور می‌یابد.به طور خلاصه ،مراحل وتوانایی های مربوط ‌به این مرحله عبارتند از:

۱-مرحله اعتماد در برابر عدم اعتماد[۳۷].توانایی مرتبط با این مرحله امید است.

۲-خود مختاری دربرابرشرم وتردید[۳۸].توانایی مرتبط بااین مرحله«اراده» است.

۳-ابتکار در برابر گناه[۳۹]. توانایی مرتبط بااین مرحله«هدف»است.

۴-کارایی دربرابر احساس حقارت[۴۰]. توانایی مرتبط بااین مرحله«شایستگی»است.

۵-هویت یابی در برابر سردر گمی نقش[۴۱]. توانایی مرتبط بااین مرحله«وفادااری»است.

۶-صمیمیت دربرابرکنارجویی[۴۲]. توانایی مرتبط بااین مرحله«عشق»است.

۷-تولد دربرابر رکود[۴۳].توانایی مرتبط بااین مرحله«مراقبت» است.

۸-کمال در برابر یاس ‌و ناامیدی[۴۴]. توانایی مرتبط بااین مرحله«خردمندی» است.

به عقیده اریکسون سلامت روان شناختی هرقرد به همان اندازه است که او بتواند توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند(اریکسون،۱۹۷۵).

دیدگاه اریک فروم

اریک فروم[۴۵] تصور روشنی از شخصیت سالم نشان می‌دهد.چنین انسانی از نظر فروم،عمیقا عشق می ورزد،آفریننده است،قوه تعقلش را کاملا پرورانده است،جهان وخود را به طور عینی درک می‌کند،حس هویت پایداری دارد وبا جهان در پیوند است.از نظر فروم چهار جنبه شخصیت سالم،در روشن ساختن جهت گیری بارور مؤثر است.این چها جنبه عبارتند از:عشق بارور،تفکر بارور،خوشبختی و وجدان اخلاقی.فروم میان دو نوع وجدان اخلاقی قدرت گرا فرق گذاشته است.وجدان اخلاقی«قدرت گرا»که نمایانگر قدرت خارجی درونی شده بود و رفتار شخص را هدایت می‌کند.وجدان اخلاقی انسان گرا که «تداعی خود» بوده وازتاثیر عامل خارجی آزاد است(شولتز و همکاران،۲۰۰۵،سید محمدی،۱۳۹۱).

دیدگاه کارل یونگ

یونگ[۴۶]،نقطه نظر خود درباره تحلیل روانی را روان شناسی تحلیلی نامید.گرچه او نظریه فروید درباره ناخودآگاه را پذیرفت ولی آن را به عنوان ناخود آگاه شخصی نام برد وادعا کرد که افراد دارای نیاز مشترکی نیز هستند که آن را ناخود آگاه جمعی نامید.‌بر اساس نظر او ناخود آگاه جمعی شامل خاطراتی هستند که از یک نسل به نسل دیگربه ارث رسیده است.او این خاطرات را که تصوراتی هستند که جنبه‌های مهم تجربه های انباشته شده نوع انسان را نشان می‌دهد،طرح های باستاتی(کهن الگو) نامید.اوگفت ناخودآگاه شخص اساسا از چیزهایی که زمانی آگاه بوده اند،ولی به دلیل فراموشی وسرکوبی از خود آگاه نا پدید شده اند،تشکیل شده است.ولی محتوای ناخودآگاه جمعی هرگز در خود آکاه نبوده،‌و هرگز به صورت فردی به دست نیامده،بلکه از طریق توارث به شخص رسیده است.یونگ نمونه هایی از طرح های باستانی خدا ومادر به دست داده است.ازنظر او دو طرح باستانی دیگر یعنی شخصیت محرمانه و «خود» با هم ارتباط دارند.درحالی که خود واقعی است شخصیت محرمانه تا حدودی نقاب اجتماعی کاذبی است که افراد در جامعه به خود زده اند.‌بر اساس نظر یونگ فرد سالم کسی است که بین شخصیت محرمانه وخود وی ناهماهنگی زیادی نیست.او همچنین بین آنیما[۴۷] (طرح باستانی زنانه در مرد)وآنیموس[۴۸] (طرح باستانی مردانه در زن)تمایز قائل شده است.هر فرد تحت تاثیر هردو،هم آنیما وهم آنیموس وافع است.ویک شخص سالم از نظر روانشناسی خواه زن وخواه مرد،باید بین این دو تعادل برقرار کند.او از نظر تمایلات اجتماعی افراد بین دو تیپ شخصیتی برون گرا[۴۹] و درون گرا[۵۰] تفاوت قائل شد.

یعنی افراد برون گرا از نظر اجتماعی به بیرون محیط اطراف خود توجه دارند،در حالی که افراد درون گرا از نظر اجتماعی محتاط وکم حرفندوتوجه بیشتری به تجارب ذهنی وشخصی خویش دارند.(آزاد،۱۳۸۹).

۲-۱۶-۵ مکتب انسان گرا


فرم در حال بارگذاری ...