دانلود پایان نامه حقوق درباره نفی ضرر به عنوان ضابطهی تشریع احکام
از جمله مهمترین مباحث مربوط به نفی ضرر اثبات احکام از طریق قاعدهی لاضرر است. اگر چه دلیل لاضرر توسط فقیهان برای اثبات حکم در موارد متعددی به کار گرفته شده است، اما برخی با نگاه تحلیلی به آن اثبات حکم را به واسطهی قاعده منتفی دانستهاند. عمده دلیل این نگاه لحاظ ضرر برای اثبات حکم، در مرحلهی تشریع است و تشریع وظیفهی قانونگذار است. از این رو در مقام استنباط نمیتوان با احراز ضرر حکمی را تشریع کرد (آملی ۱۴۱۳: ج۲، ص۲۷۴). برخی دیگر به وجود مانع استناد کردهاند که این مانع استلزام اثبات حکم به وسیلهی لاضرر به فقه جدید است (نجفی خوانساری ۱۴۱۸: ج۳، ص۴۲۱). شیخ انصاری استدلال به عموم روایت در اثبات حکم را مستلزم فقه جدید میداند به خصوص اگر قرار باشد ضرر ناشی از جهل به حکم مستلزم اثبات حکم باشد (انصاری ۱۴۲۰: ج۶، ص۱۰۱). همچنین اگر قاعدهی لاضرر مثبت حکم باشد مستلزم تأسیس فقه جدید است و لازمهی سخن آن است که هرگونه خسارتی از بیت المال یا اموال اغنیا تدارک شود که در این صورت سنگ روی سنگ نمیماند (نجفی خوانساری ۱۴۱۸: ج۲، ص۱۷۱).
امکان پاسخ به اینگونه استدلالها وجود دارد، زیرا شرایط اثبات حکم به وسیلهی لاضرر باید در یک چارچوب معین شود. همچنین اثبات حکم به معنای تشریع نیست بلکه لاضرر چارچوبی است که در قالب آن میتوان به ارادهی تشریعی شارع نسبت به وجود حکمی در مورد معین پی برد.
مهم این است که روش اعمال قاعده برای احراز حکم شرعی طراحی شود.
در برابر این سخن برخی تلاش کردهاند جریان لاضرر را در اثبات حکم تحلیل کنند. برای اثبات حکم چه به صورت عمومی و چه در موارد خاص به صورتهای گوناگون استدلال شده است.
۱-۳-۱) تحلیل از طریق استدلال مستقیم
نظریهی محقق کرکی با عنوان نظریهی ضرر غیر متدارک حکایت از استدلال وی برای اثباتی بودن قاعده است. وی در باب برائت با استدلال به اصالت برائت تمسک به آن را در صورتی مجاز می داند که مسلمان یا کسی که در حکم مسلمان است متضرر نگردد. برای مثال، اگر انسانی قفس را باز کند و پرنده ی درون آن بیرون بپرد، یا حیوانی را حبس کند و بچه ی آن بمیرد، یا مردی را بگیرد و حیوان وی فرار کند و گم شود، در این موارد نمیتوان به اصالت برائت استناد کرد، زیرا احتمال دارد این گونه موارد در روایت «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» وارد شود. در این روایت نفی ضرر بر معنای حقیقیاش حمل نمیشود، چون ضرر نفی نشده است (فاضل تونی ۱۴۱۲: ۱۹۳ و ۱۹۴).
شیخ انصاری با بیان احتمالات متعدد دیدگاه فاضل تونی را ناموجهترین احتمالها شمرده است، زیرا ضرر خارجی با حکم شرع به لزوم تدارک، نازل منزلهی عدم نخواهد شد. منشأ احتمال فوق این است که بین ضرر متدارک به صورت فعلی و ضرری که به لزوم تدارک آن حکم میشود خلط شده است و آنچه با معنای حقیقی مناسب است ضرر متدارک است نه حکم به لزوم تدارک ضرر (انصاری ۱۴۱۵: ج۲، ص۴۵۳).
۱-۳-۲) تحلیل از طریق ملازمه
صاحب عناوین تلاش کرده است از راه دیگری وجه اثباتی لاضرر را تحلیل کند. به نظر ایشان روایات لاضرر یک حکم دستوری را بیان کرده و دلالت بر نهی میکند، زیرا کلمهی لا در معنای نهی به کار رفته است. اگر هم لا برای نفی باشد، کلماتی از قبیل مشروع، مجوز و مباح در تقدیر گرفته میشود که در این صورت هم با اینکه لا نافیه است، بر منع و تحریم دلالت میکند (حسینی مراغی ۱۴۱۷: ج۱، ص۳۱۱). سپس ایشان به این نکته اشاره میکند که اگر در خارج ضرری واقع شد، فقط حکم به حرمت اضرار مشکلی را حل نمیکند بلکه باید برای رفع ضرر راهی پیشنهاد داد (همان: ۳۱۷).
در ادامه، مرحوم مراغی همان شیوهی فاضل تونی را پیش گرفته و بر این باور است که اگر ضرر جبران داشته باشد، ضرر شمرده نمیشود. در نتیجه ی این سخن با اعمال لاضرر حکم نیز اثبات میشود.
مرحوم مراغی علاوه بر استناد به روایات به دلیل عقلی نیز اشاره کرده و در این باره مینویسد:
«بعد ما علمنا أن هذا شیء قبیح، فمتی ما صدر من شخص و کان قابلا لرفع قبحه و لم ینجز بالفعل، یحکم العقل القاطع بلزوم رفع هذا العمل القبیح علی فاعله»؛ بعد از اینکه دانستیم ایراد ضرر قبیح است، هرگاه ضرر از شخصی صادر شود و قبح آن رفعپذیر بوده و قبح بالفعل نشده باشد، عقل به لزوم رفع عمل قبیح از طرف فاعل حکم میکند (همان).
وی سپس در استناد به دلیل نقلی مینویسد:
«بنا بر اینکه نصوص به معنای نهی از ایراد ضرر باشد، نتیجه گرفته خواهد شد که اضرار حرام است. اکنون با این فرض که نقض به وجود آمده در صورت جبران، اضرار نخواهد بود، نتیجه میگیریم ابقا بر حالت ضرر که در قدرت شخص وارد کنندهی ضرر بوده، اضرار حرام است، لازمهی سخن، وجوب رفع ضرر توسط وارد کننده ی ضرر خواهد بود» (همان: ۳۱۹).
این سخن مانند دیدگاه برخی از حقوقدانان غربی است. آنها نیز به این مسئله توجه کرده و دو قاعده در ضرر مقرر داشتهاند؛ قاعدهی اول که در حکم قاعدهی پایه است بر ممنوعیت اضرار دلالت میکند و قاعدهی دوم که بر پایهی قاعدهی اول مبتنی است، بر جبران ضرر وارده دلالت میکند. جان آستین و پوتیه تعهد اول را تعهد پایه نامیده و تعهد تبعی را که به دنبال نقض تعهد اول میآید، تعهد ثانوی یا تعهد جبرانی نامیدهاند (Birks 1995: 38).
اشکال وارد احتمالی این است که اگر نقص در مال، حق یا بدن حاصل شود، ضرر صدق میکند و جبران شدن بعد از آن ضرر را رفع نمیکند.
پاسخ این است که صدق ضرر معلق است و در صورت کشف جبران و مقابل در آینده روشن میشود که از ابتدا ضرر نبوده است. به دیگر سخن، در صدق نبود ضرر، بین اینکه اصلاً ضرری واقع نشود یا ضرری واقع شود و جانشین و جبران داشته باشد، تفاوتی نیست.
پس در صورت وقوع ضرر به مقتضای ادلهی لاضرر پی برده میشود که چیزی به عنوان رافع ضرر به نحوی که دیگر ضرر صدق نکند وجود دارد، زیرا اگر چنین رافعی وجود نداشته باشد به معنای وقوع و جواز ضرر است، حال آنکه فرض شده، در شریعت ضرر وجود ندارد.
مطابق آنچه گفته شد، باید برای رفع ضرر رافعی وجود داشته باشد، اما اینکه رافع ضرر کیست و با چه کاری میتوان رفع ضرر کرد سخن دیگری است که باید به آن پرداخت (حسینی مراغی ۱۴۱۷: ج۱، ص۳۱۸).
۱-۳-۳) تحلیل از طریق توسعهی احکام به احکام عدمی
بیتردید با این فرض که لاضرر حکم ضرری را منتفی کند، این قاعده احکام وجودی مصرح در متون دینی یا مستنبط از ادله را نفی میکند. حال از آنجا که بر اساس ساختار نظام حقوقی اسلام خداوند مرجع انحصاری تشریع است و هیچکس بدون اذن وی حق تشریع و اعمال ولایت و حاکمیت ندارد، اگر وی در جایی حکمی تشریع نکند و این تشریع نکردن خود ضرری محسوب شود آیا میتوان نتیجه گرفت حکم کشف میشود و میتوان آن را در حوزهی نظام حقوقی اسلام آورد. برای دستیابی به این نتیجه که با لحاظ لاضرر میتوان در موارد نبود حکم به حکم دست یافت مقدماتی را باید به اثبات رساند. این مقدمات عبارتاند از:
– نبود حکم در حوزهی تشریع است؛
– قاعدهی لاضرر شامل نبود حکم میشود؛
– نفی نبود حکم مستلزم وجود و پی بردن به تشریع است؛
– حکم کشف شده متناسب با حکم منفی است.
در صورت اثبات نشدن هر یک از این مقدمات، وارد کنندهی زیان مسئولیت مدنی نخواهد داشت. اکنون هر یک از مقدمات فوق به تفصیل بررسی میشود.
الف ـ جایگاه احکام عدمی در شریعت
یکی از موضوعات مهم جایگاه احکام عدمی در شریعت است، زیرا ممکن است ادعا شود که نبود حکم در حوزهی شریعت جای نمیگیرد و بنابراین قواعد مربوط به شریعت هم ناظر به نبود حکم نیست. در یکی از روایات قاعدهی لاضرر، عبارت «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» وجود دارد و ممکن است در این روایت سخن قوی جریان یافته و ادعا شود که احکام عدمی داخل در حوزهی اسلام نبوده، زیرا قاعده از پیامبر (ص) با لحاظ اینکه قانونگذار است، صادر شده و لذا مفاد آن در درون شریعت جریان مییابد.
با اندک تأملی این شبهه از بین میرود، زیرا اسلام عبارت از مجموعه قواعد و مقررات شرعی است که خداوند برای مردم فرض کرده و این قواعد و مقررات فقط مختص احکام وجودی نبوده بلکه شامل احکام عدمی هم میشود (حیدری ۱۳۷۹: ۲۹۷).
این مسئله در سایر نظامهای حقوقی هم مطرح است. اگر قانونگذار برای عنوانی حکمی جعل نکرد، نمیتوان گفت که آن عنوان از حوزهی نظام حقوقی خارج است. پذیرش قرار گرفتن احکام عدمی در حوزهی شریعت، ممکت است به مباحثی دیگر از قبیل تغییرات در این ناحیه، شیوهی عمل مردم به حکم عدمی و مانند اینها منجر شود که از بحث ما خارج است.
ب ـ ماهیت احکام عدمی
در بحث جایگاه احکام عدمی در شریعت مشکل چندانی نیست، اما در ماهیت آن اختلاف مهمی وجود دارد. شیخ انصاری احکام عدمی را حکم مجعول شرعی نمیداند و معتقد است حتی اگر شارع در سخنی عدم حکمی را بیان کند، ماهیت سخن اخبار خواهد بود نه انشا؛ «من المعلوم ان عدم حکم الشرع بالضمان فی نظائر المسأله المذکوره لیس من الاحکام المجعوله فی الاسلام و حکمه بالعدم لیس من قبیل الحکم المجعول بل هو اخبار بعدم حکمه بالضمان اذ لا یحتاج العدم الی الحکم به نظیر حکمه بعدم الوجوب او الحرمه او غیر هما فانه لیس انشاء بل هو اخبار حقیقه” (انصاری ۱۴۱۴: ۱۱۹). نائینی نیز این دیدگاه را پذیرفته است (نجفی خوانساری ۱۴۱۸: ج۳، ص۴۱۸).
در برابر این سخن، برخی اندیشمندان در اموری چون عدم ضمان احکام عدمی را به احکام وجودی مانند برائت ذمه ارجاع داده و آن را نیازمند جعل شارع دانستهاند؛ درست مانند اباحه در احکام تکلیفی که از امور وجودی به حساب میآید (مکارم شیرازی ۱۴۱۱: ۸۰).
در اینجا بین دو صورت باید تفکیک کرد؛ گاهی شارع حکم خود را روی نبود تکلیف میبرد، مثل اباحه یا حلیت که در حقیقت عدم حکم نیست بلکه حکم به عدم است و صورت دیگر، عدم جعل حکم است، البته جعل نکردن حکم در جایی مطرح میشود که امکان وضع حکم وجود دارد.
از قسمتی از کلام شیخ انصاری استفاده میشود که هر دو فرض نبود حکم بوده و در آثار مشترکاند، زیرا حکم به عدم در حقیقت اخبار است نه انشا (انصاری: همان).
بعضی دیگر عدم جعل حکم در موضع قابل جعل را در بعضی مواقع به منزلهی جعل عدم دانستهاند (هاشمی شاهرودی: ج۳، ص ۵۲۸). در دیدگاهی دیگر بین جعل حکم عدمی و عدم جعل به لحاظ ماهیت، تفاوت گذاشته شده است (سیستانی ۱۴۱۴: ۲۹۲ و ۲۹۳).
به نظر میرسد انشائی بودن احکام عدمی اشکال عقلی ندارد، لکن بررسی ماهیت حکم عدمی با گسترهی فقه از یک سو و روش وضع احکام در حوزهی حقوق اسلامی از سوی دیگر مرتبط است؛ یعنی ابتدا باید دید آیا مسئله و عنوان داخل در حوزهی شریعت است و بنا بر این فرض شارع در جعل و بیان احکام خود چگونه عمل کرده است. این دو محور از مسائل فلسفهی فقه است.
به اجمال میتوان گفت، شارع در ترسیم و تأسیس نظام حقوقی اسلام در یک فضای خالی از هر حکمی عمل نکرده است، بلکه تلاش کرده است با توجه به نظام موجود و احکام و مقررات جاری قواعد و مقررات خود را بیان کند. به عبارت دیگر، قواعد حقوقی در بستر عرف موجود در زمان شارع وضع شده است. این امر باعث شده است که شارع گاهی با اتکا بر امر موجود در عرف وضع مستقلی انجام ندهد.
چگونگی پی بردن به چنین امری سخن دیگری است که با اجماع، عرف، سیرهی عقلا و مانند اینها ارتباط پیدا میکند. بنابراین میتوان گفت عدم حکم در جایی که مربوط به شارع است، خود حکم مجعول شرعی است. اگر بنای شارع در عدم حکم اتکا بر عرف و عدم بیان باشد، میتوان در جایی که مفاد دلیل عدم حکم است آن را به معنای اخبار دانست؛ البته اخبار به حکم موجود شرعی که از رویهی شارع به دست آمده باشد.
فرم در حال بارگذاری ...